سرو من سنبل تر بر زده بر گل پرچین


بستده لشکر رومش ز حبش لشکر چین

رسته و بسته به دست بت من سنبل تر


وز سرش رسته فرو هشته دو صد سنبل چین

حلقه در حلقه گره در گره و بند به بند


پیچ در پیچ و زره در زره و چین در چین

در خطا و ختن ای خسرو خوبان خطا


چون تو ترکی نبود در همه چین و ماچین

خواستم تا که بچینم ز لبش شفتالود


ابرویش گفت: «بچین!» غمزهٔ او گفت: «مچین!»

در چنین چین و مچین مانده، اسیرم، چه کنم؟


سر زلف بت من مرهم چین بود و مچین

حال سلمان به قلم شرح همی دادم و گفت:


خار هجرم خور و از باغ وصالم برچین